اصغر قندچی از همان نوجوانی درس را کنار گذاشت و به کار فنی در گاراژهای تهران روی آورد؛ پافشاری پدر بر تحصیل پسر هم به جایی نرسید. از 12 سالگی که وارد گاراژی روبه‌روی کافه شکوفه تهران شد، تا اواسط دهه 1340 که گذر «دولت» به «دروازه قزوین» افتاد و گره کار معاون وزیر اقتصاد به دست اصغر قندچی باز شد، «اوستا اصغر آهنگر» پیچ و خم کار بر روی خودرو و کامیون را چنان آموخته بود که می‌توانست بدنه و شاسی کامیون ماک آمریکایی را خود بسازد و با سوارکردن موتور و گیربکس روی آن، کامیون بسازد.

آشنایی او با رضا نیازمند هم زندگی او را دگرگون کرد، هم فصلی نو در صنعت کشور گشود.پدیده اصغر قندچی نتیجه اراده خود و  تحولات اقتصادی جامعه بود. با آنکه فرزند خانواده‌ای اهل تحصیل علم بود، از مدرسه به بازار گریخت. از 12 سالگی در گاراژهای تعمیر خودرو شروع به کار کرد و در جوانی، به انگیزه بلندپروازی خود، بدنه کامیون ماک آمریکایی را در تعمیرگاهش ساخت.

در ابتدای کار تبدیل گاراژ به کارخانه ممکن نبود

آن زمان اصغر قندچی تعمیرکاری همه‌فن‌حریف در خیابان قزوین شناخته می‌شد. اما با فرایندهای اقتصادی-اجتماعی معمول جامعه ایران، تبدیل گاراژ اصغر قندچی به کارخانه «ایران‌کاوه» ممکن نبود. خواست سیاست‌گذاران دولت بود که «استاد اصغر آهنگرِ» دروازه قزوین، بنیان‌گذار بزرگ‌ترین کارخانه کامیون‌سازی خاورمیانه شود.

روایت رضا نیازمند، معاون وقت وزارت اقتصاد، این‌گونه است که روزی نماینده شرکت مرسدس بنز پیش او می‌رود که برای مونتاژ خودروی مرسدس بنز در ایران، «پروانه» بگیرد. اما وزارت اقتصاد پیش از آن تصمیم گرفته بود که دیگر به صنایع مونتاژ پروانه ندهد. از این‌رو، نیازمند از درخواست نماینده مرسدس بنز سرباز می‌زند.

نماینده کمپانی آلمانی (که پیش از مراجعه به وزارت اقتصاد، خواست خود را با شاه در میان گذاشته بود) از نیازمند شکایت پیش شاه می‌برد. شاه نیز شش ماه وقت به نیازمند می‌دهد که یا خودرو در ایران بسازد، یا از منصب خود کناره‌گیری کند. از این رو رضا نیازمند در کارگاه‌ها و گاراژهای تهران به دنبال  افرادی می‌گردد که قادر باشند خودرو بسازند.

مشتریان قطعات ایرانی را به نمونه‌های خارجی ترجح می‌دادند

به دروازه قزوین می‌رود و پس از پرس‌وجو، سرانجام به اصغر قندچی می‌رسد. وقتی قندچی توانایی خود را اثبات می‌کند، نخستین پروانه ساخت کامیون را از دولت دریافت می‌کند و بدین‌سان، کارخانه «ایران‌کاوه» را بنیان می‌گذارد؛ کارخانه‌ای که به سرعت گسترش پیدا می‌کند  و محصولات آن، جاده‌های ایران را درمی‌نوردند. افتخار او این بود که قطعه ایرانی با کیفیت بالا می‌سازد و مشتریان قطعات و کامیون‌های ساخت او را به نمونه‌های خارجی ترجیح می‌دهند. آنچه دیگران از قندچی یاد می‌کنند، جز نام نیک نیست.

گویی از شمار جوانمردان قدیمی ایرانی است. «دست به خیر» داشته است. نه آنکه اهل صدقه باشد؛ بلکه می‌کوشید بیکاران را شغل دهد، با تسهیلات بسیار ارزان کامیون در اختیار راننده‌های جویای کار قرار دهد، آنچه می‌دانست به کارگران آموزش دهد، بهترین امکانات را در اختیار کارگرانش قرار دهد. کارگر را سرمایه‌ای می‌دانست؛ ارزش آن را به «تحصیلات» تشبیه می‌کرد که سال‌ها فرد را آموزش می‌دهند تا به جایی برسد. همانطور که به آموزش آنها اهمیت می‌داد، به دستمزد و رفاه آنان هم می‌اندیشید.

با آن همه توجه و رسیدگی که به کارگرانش داشت، هنگامی‌که اوضاع برگشت و در واحدهای صنعتی کشور هرج‌ومرج افتاد، شماری از همان کارگران در حق قندچی بی‌رسمی‌ها کردند. در دوره جنگ تحمیلی، همچون یک سرباز جنگید؛ اما در پشت جبهه.

زمانی که ارتش برای رساندن تانک‌های خود به جبهه نیاز به یاری داشت، اصغر قندچی دوباره برخاست! تانک‌برهای زمین‌گیرِ ارتش را راه انداخت؛ موتورهای آنها را تعویض کرد که دود نکنند؛ تانک‌برهای مازِ روسی در جاده‌های ایران داغ می‌کردند و قندچی، با ابتکار خود، تغییراتی روی رادیاتور و قطعات دیگر ایجاد و مشکل را رفع کرد؛ صفحه ریش تریلی و چرخ پنجم زیر کمرشکن سوار کرد و … تا کارآیی آنها بالاتر رود.

زمانی که به ماشین‌های سنگین برای حمل تجهیزات نیاز بود، قندچی راننده‌ها و صاحبان کامیون‌هایی را که از قدیم می‌شناخت فراخواند که همکاری کنند؛ شماری از همان راننده‌ها هنگام حمل تجهیزات به سوی جبهه‌ها، مورد حمله دشمن قرار گرفتند و شهید شدند.

چینی‌ها در جواب خرید کامیون ساخت جواب منفی شنیدند

وانگهی، به اهواز رفت و کارگاهی در آنجا ساخت که کامیون‌ها و تانک‌برهای جنگ برای تعمیر به اهواز بیایند و دوباره به جبهه بازگردند.در خاطره اصغر قندچی از تقاضای چینی‌ها برای خرید کامیون ساخت ایران و پاسخ منفی شرکت ایران کاوه آمده است: چینی‌ها سال54 یا55 آمده بودند به همین دفتر ما. آن زمان می‌خواستند کامیون بخرند. اما با آمریکا روابط خوبی نداشتند. آمریکایی‌ها هم خواسته بودند که اگر بشود ما به چینی‌ها کامیون بدهیم که پای آنها در چین به نوعی باز شود.  توصیه کرده بودند که سعی کنید به آنها کامیون بدهید. چینی‌ها آمده بودند، گفتند ما پول نداریم، به‌جای آن غذا و کالا می‌دهیم.

یک کتاب آورده بودند از مشخصات کالاهایی که برای عرضه داشتند. فانوس و بیل و دسته بیل و چینی‌آلات. دیگر چینی‌آلات آنها بهترین چیزی بود که برای عرضه داشتند. یکی از مشاوران یا مهندسان شرکت گفت «تا زمانی که نوری‌تاکه ژاپن هست، کی از این آشغال‌های چینی می‌خره»؟ خلاصه قرار بود غذا بدهند که نداشتند.

چینی‌ها در خرید اتوبوس ساخت ایران هم ناکام ماندند

آخر ما گفتیم نمی‌توانیم و تا یک سال نوبت برای فروش داریم. بعد چینی‌ها گفتند «می‌توانید به آقای خیامی بسپرید به ما اتوبوس بدهند»؟ به آقای خیامی زنگ زدیم، ایشان گفتند «والله اعلی‌حضرت دستور دادند هزار تا به بلغارستان و مصر و… بدهیم». هیچی، از آنها هم نتوانستند اتوبوس بگیرند.

منبع : اصفهان زیبا

 

 

 

یک پاسخ

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *